پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مِثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مِثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مِثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
طایر خرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینۀ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان). پرستوک. پرستک. خطّاف. فرشتو. فرشتوک. فراشترو. فراشتروک. فراشتک. فراستوک. پلستک. پیلوایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستو. فرستوک. بالوایه. ابابیل (در تداول عامه). بهار. زازال. چلچله. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دال بوز. دال پوز. دال بوزه. دال پوزه. شب پرک (؟). (اوبهی) : چرا عمر کرکس دو صدسال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. لبان لعل چون خون کبوتر سواد زلف چون پرّ پرستو. سعدی. و حسین خلف گوید: ’گویند اگر بچۀ اول پرستوک را بگیرند وقتی که ماه در افزونی بود و شکم او را بشکافند دو سنگریزه از شکم او برآید یکی یکرنگ و دیگری الوان چون در پوست گوساله یا بز کوهی پیچند پیش از آنکه گرد و خاک بر آن نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بگردنش آویزند صرع از او زایل گردد و گویند اگر دو پرستوک بگیرند یکی نر و یکی ماده و سرهای آنها را به آتش بسوزانند و در شراب ریزند هرکس از آن شراب بخورد مست نگردد و اگر خون او را به خورد زنان بدهند شهوات ایشان منقطع گردد و بر پستان دختر مالند نگذارد که بزرگ شود و اگر سرگین اورا در چشم کشند سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد وسرگین او با زهرۀ وی خضاب رنگین باشد و اگر سرگین او با زهرۀ گاو بیامیزند و بر موی طلا کنند بی هنگام سفید نشود. (برهان). - پرستوی کوهی، فراستوک کوهی. (منتهی الارب). عوهق. عوهق جبلی. پرستوی بحری. نوعی طیور از طایفۀ شتورینه. - مثل پرّ پرستو،سخت سیاه. - امثال: از یک پرستو تابستان نشود، نظیر: از یک گل بهار نشود. رجوع به امثال و حکم شود
طایر خُرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینۀ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان). پرستوک. پرستک. خطّاف. فرشتو. فرشتوک. فراشترو. فراشتروک. فراشتک. فراستوک. پلستک. پیلوایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستو. فرستوک. بالوایه. ابابیل (در تداول عامه). بهار. زازال. چلچله. فرتوک. بلوایه. دُمسنجه. دُمسیجه. بلسک. داپرزه. دال بوز. دال پوز. دال بوزه. دال پُوزه. شب پرک (؟). (اوبهی) : چرا عمر کرکس دو صدسال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. لبان لعل چون خون کبوتر سواد زلف چون پَرِّ پرستو. سعدی. و حسین خلف گوید: ’گویند اگر بچۀ اول پرستوک را بگیرند وقتی که ماه در افزونی بود و شکم او را بشکافند دو سنگریزه از شکم او برآید یکی یکرنگ و دیگری الوان چون در پوست گوساله یا بز کوهی پیچند پیش از آنکه گرد و خاک بر آن نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بگردنش آویزند صرع از او زایل گردد و گویند اگر دو پرستوک بگیرند یکی نر و یکی ماده و سرهای آنها را به آتش بسوزانند و در شراب ریزند هرکس از آن شراب بخورد مست نگردد و اگر خون او را به خورد زنان بدهند شهوات ایشان منقطع گردد و بر پستان دختر مالند نگذارد که بزرگ شود و اگر سرگین اورا در چشم کشند سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد وسرگین او با زهرۀ وی خضاب رنگین باشد و اگر سرگین او با زهرۀ گاو بیامیزند و بر موی طلا کنند بی هنگام سفید نشود. (برهان). - پرستوی کوهی، فراستوک کوهی. (منتهی الارب). عَوهق. عَوهق جبلی. پرستوی بحری. نوعی طیور از طایفۀ شتورینه. - مثل پرّ پرستو،سخت سیاه. - امثال: از یک پرستو تابستان نشود، نظیر: از یک گل بهار نشود. رجوع به امثال و حکم شود
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم: همه گر پس رو و گر پیشوائیم در این حیرت برابر می نمائیم. عطار. سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال: دعای خالص من پس رو مرادتو باد که به زیاد توام نیست پیشوای دعا. خاقانی. - پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
مخفف پس رونده. پی رو. تَبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم: همه گر پس رو و گر پیشوائیم در این حیرت برابر می نمائیم. عطار. سَتِه. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال: دعای خالص من پس رو مرادتو باد که به زیاد توام نیست پیشوای دعا. خاقانی. - پس روان، اتباع. اخلاف. قَطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. سَتل. داجَه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
اگر بیند پرستوئی را فراگرفت، دلیل که از غم ها فرج یابد و از ترس و بیم ایمن گردد. جابر مغربی اگر بیند پرستو داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که با کسی که از او جدا شده است، مؤانست گیرد و درمقام او قرار گیرد. اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی که مؤانست دارد جدائی جوید دور شود. محمد بن سیرین دیدن پرستو در خواب، مردی توانگر باخرد است. اگر پرستو ماده بیند، زنی توانگر با خرد است. اگر بیند پرستو از وی بپرید، دلیل که از مردی توانگر جدا گردد. اگر بیند پرستو در دست او بمرد، دلیل که یار او بمیرد و رنج و اندوه بیند.
اگر بیند پرستوئی را فراگرفت، دلیل که از غم ها فرج یابد و از ترس و بیم ایمن گردد. جابر مغربی اگر بیند پرستو داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که با کسی که از او جدا شده است، مؤانست گیرد و درمقام او قرار گیرد. اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی که مؤانست دارد جدائی جوید دور شود. محمد بن سیرین دیدن پرستو در خواب، مردی توانگر باخرد است. اگر پرستو ماده بیند، زنی توانگر با خرد است. اگر بیند پرستو از وی بپرید، دلیل که از مردی توانگر جدا گردد. اگر بیند پرستو در دست او بِمُرد، دلیل که یار او بمیرد و رنج و اندوه بیند.