جدول جو
جدول جو

معنی پرس جو - جستجوی لغت در جدول جو

پرس جو
جستجو و سئوال کردن از این و آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرستو
تصویر پرستو
(دخترانه)
اسم یک پرنده، پرنده ای سیاه و سفید با بالهای باریک که مهاجر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پر جوش
تصویر پر جوش
پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد، برای مثال زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بر و بوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی - ۲۷۵)، پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش و خروش، برای مثال امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایۀ نیکویی (حافظ - ۹۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر جور
تصویر پر جور
پر جور و جفا، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، جفا کار، دژآگاه، مردم گزا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری رو
تصویر پری رو
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جو
تصویر پی جو
جویندۀ رد و اثر چیزی
پی جوی کسی یا چیزی شدن: در جستجوی کسی یا چیزی برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
مرکز بلوک قلقل رود، در ولایت تویسرکان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 392)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / پِ رِ)
طایر خرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینۀ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان). پرستوک. پرستک. خطّاف. فرشتو. فرشتوک. فراشترو. فراشتروک. فراشتک. فراستوک. پلستک. پیلوایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستو. فرستوک. بالوایه. ابابیل (در تداول عامه). بهار. زازال. چلچله. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دال بوز. دال پوز. دال بوزه. دال پوزه. شب پرک (؟). (اوبهی) :
چرا عمر کرکس دو صدسال ویحک
نماند فزونتر ز سالی پرستو.
رودکی.
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پرّ پرستو.
سعدی.
و حسین خلف گوید: ’گویند اگر بچۀ اول پرستوک را بگیرند وقتی که ماه در افزونی بود و شکم او را بشکافند دو سنگریزه از شکم او برآید یکی یکرنگ و دیگری الوان چون در پوست گوساله یا بز کوهی پیچند پیش از آنکه گرد و خاک بر آن نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بگردنش آویزند صرع از او زایل گردد و گویند اگر دو پرستوک بگیرند یکی نر و یکی ماده و سرهای آنها را به آتش بسوزانند و در شراب ریزند هرکس از آن شراب بخورد مست نگردد و اگر خون او را به خورد زنان بدهند شهوات ایشان منقطع گردد و بر پستان دختر مالند نگذارد که بزرگ شود و اگر سرگین اورا در چشم کشند سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد وسرگین او با زهرۀ وی خضاب رنگین باشد و اگر سرگین او با زهرۀ گاو بیامیزند و بر موی طلا کنند بی هنگام سفید نشود. (برهان).
- پرستوی کوهی، فراستوک کوهی. (منتهی الارب). عوهق. عوهق جبلی. پرستوی بحری. نوعی طیور از طایفۀ شتورینه.
- مثل پرّ پرستو،سخت سیاه.
- امثال:
از یک پرستو تابستان نشود، نظیر: از یک گل بهار نشود. رجوع به امثال و حکم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
جویندۀ اثر پا. مجازاً، فاحص. کاونده. جستجوکننده.
- پی جوی کسی (چیزی) شدن، در جستجوی آن بودن
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
شهری به روسیه نزدیک پلتاوا به ساحل دنیپر
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه خواهنده و جویندۀ انس و الفت است. خوگیر:
من وحشیم و تو انس جویی
آن نوع طلب که جنس اویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنکه بسیار گوید بسیار گوی پر چانه پر حرف روده دراز وراج مکثار قوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
پرنده کوچک دارای بالهای دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس سو
تصویر پس سو
قسمت عقب بدن موخر بدن، خلف از جهات ست مقابل پیش سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر جور
تصویر پر جور
ستمکیش پر ستم پر جفا ستمگر ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جو
تصویر پی جو
جستجو کننده، کاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
((پَ رَ))
چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند، پلستک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
ابابیل، پرستوک، پرستوک، چلچله، خطاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جستجوگر، جویا، سراغ گیر، ردجو، ردیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند پرستوئی را فراگرفت، دلیل که از غم ها فرج یابد و از ترس و بیم ایمن گردد. جابر مغربی
اگر بیند پرستو داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که با کسی که از او جدا شده است، مؤانست گیرد و درمقام او قرار گیرد. اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی که مؤانست دارد جدائی جوید دور شود. محمد بن سیرین
دیدن پرستو در خواب، مردی توانگر باخرد است. اگر پرستو ماده بیند، زنی توانگر با خرد است. اگر بیند پرستو از وی بپرید، دلیل که از مردی توانگر جدا گردد. اگر بیند پرستو در دست او بمرد، دلیل که یار او بمیرد و رنج و اندوه بیند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
درشت اندام و چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
پرگو یاوه گو
فرهنگ گویش مازندرانی
پریشب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع، دره، چشمه و پلی سر راه گلندرود نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
پجر، آب غوره ی آمیخته با تفاله که برای خلوص و پاکی آنرا از صافی
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رو، چشم دریده، بی حیا و بی شرم، پریروز دو روز پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ رام، حیوان رام، پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب دادن فراوان، تاب بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
پنج دسته ی شالی را در یک جا انباشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحقیر شده، دماغ سوخته، چوب به دردنخور، گونه ای بازی
فرهنگ گویش مازندرانی